شیخ صفی الدین اورموی

اجمالی بر زندگینامه استاد موسیقی و خط

 

استاد صفی الدین اورموی:

استاد صفی‌الدین اورموی نه تنها افتخار اورمو و آذربایجان بلکه افتخار ایران و دنیای شرق و عالم موسیقی است. او را ابوالمفاخر و عبدالمؤمن نیز می‌گفته‌اند و فرزند شخصی است به نام یوسف بن فاخر از شهر اورمیه که در حدود ۶۱۳ هجری قمری در همین شهر از مادر زاده است. 

 صفی‌الدین عبدالمؤمن اورموی را می‌توان شخص دوم از سه موسیقی‌دان بزرگ ایران و عالم اسلام دانست که نخستین ایشان ابونصر فارابی و سومین آنان خواجه عبدالقادر غیبی مراغه‌ای است منتهی چون آثار عبدالقادر عموماً به زبان پارسی نوشته شده از حیث شهرت در خارج ایران به پایه فارابی و صفی‌الدین نرسیده است. 

صفی‌الدین در اوایل جوانی برای تحصیل علم رهسپار بغداد شد و در حالیکه ۱۸ سال بیش نداشت در مدرسه معروف مستنصریه که بامر المستنصر بالله عباسی به سال ۶۳۱ هجری قمری در بغداد تأسیس یافت نام‌نویسی کرد.


در آنجا بود که او پیش دانشمندی از شافعیان به آموختن ادبیات و مشق خط پرداخت و در اندک مدتی بسائقه استعداد و ذوق فراوانی که داشت از فنون ادب بهره کافی بر گرفت و علوم متداول عصر را از صرف و نحو عربی و فنون شعری و محاضرات و تاریخ و علم خلاف و فن موسیقی آموخت او بدواً در فن خوشنویسی و نویسندگی پیشرفت کاملی حاصل کرد و سرآمد خوشنویسان عصر خود شد. سپس به نواختن عود مشغول شد و در ضمن تمرین به این نکته پی برد که استعداد او در این کار بیش از خط و فنون دیگر است. پس از درک این حقیقت بود که به تعقیب موسیقی پرداخت و طولی نپایید که در این هنر سرآمد روزگار گشت. در کتاب انیس الناس که شجاع نامی از برادرزادگان شاه ابواسحق اینجو به سال 830 یعنی 137 سال پس از وفات صفی‌الدین نوشته درباره تربیت اولیه او به شیوه انشای آن روز چنین آمده است:

"صفی‌الدین عبدالمؤمن صاحب ادوار و یاقوت خطاط از جمله خانه زادگان المعتصم بالله بودند و در ایام کودکی ایشان صفی‌الدین را به تعلیم صنعت مذکور مشغول بودند و هیچکدام در این آموزش هیچ ترقی نمی شد بعد از وقوع این معنی به عکس صورت واقع ارتکاب نموده حکم فرمود تا صفی‌الدین را تعلیم علم موسیقی دادند و یاقوت را به آموختن خط و نتیجه این رعایت آنکه هریک سرآمد عالم شدند."

این داستان با حقائق تاریخی وفق نمیدهد زیرا صفی‌الدین به شهادت مورخین معاصرش پیش از روزگار مستعصم تربیت یافته و یاقوت بنده زر خرید خلیفه نخست شاگرد صفی‌الدین بوده است و همانطور که حسین بن عثمان در تحفه الربیعه میگوید:

"... بعد از آن خواجه جمال الدین یاقوت و او به فیض الهی و هدایت نامتناهی بتبع خط ابن بواب و برکت تعلیم مولانا صفی‌الدین عبدالمؤمن سرآمد عالم گشت" 

چون نوبت خلافت به مستعصم رسید در سال 641 دستور داد در سرای خلافت کتابخانه‌ای بسازند و امور کتابخانه را به صدرالدین علی بن بیار سپرد. در اینجا بود که برای استنساخ کتاب دو تن از خوشنویسان را انتخاب کردند که یکی از ایشان شیخ زکی‌الدین و دیگری صفی‌الدین بود و به گفته خودش هنوز از حیث شهرت به پایه همکار خود نمی رسید و هردو به کار نوشتن در کتابخانه مشغول شدند. شهرت صفی‌الدین به خوشنویسی شهره بغداد گشت و گویا در این زمان بوده که یاقوت مستعصمی برای تعلیم خط به خدمت او پیوسته است.

با اینکه صفی‌الدین به کار عود نوازی و کار موسیقی نیز مشغول بود ولی به نام نویسندگی مشهوریت داشت و از همین راه بود که نزد خلیفه تقرب یافت و چون دارای اخلاق پسندیده و عالم به فنون و آداب و رسوم بود، هر روز به احترامش می‌افزود. ولی خارج از دستگاه خلافت با نوازندگان و خوانندگان، دور از چشم خلیفه ارتباطی نزدیک داشت و همواره در دقائق موسیقی تمرین می کرد. اما حادثه‌ای پرده از روی این راز برداشت و خلیفه را از هنر ارزنده وی آگاه نمود.

موضوع این پیشامد از این قرار است که روزی زن خوش آواز بسیار زیبایی بنام (لحاظ) که مورد توجه مستعصم بود در مجلس انس او آوازی خواند که از هر جهت مورد توجه قرار گرفت. خلیفه از او پرسید که سازنده این آواز کیست؟

خواننده جواب داد آهنگ را استاد موسیقی صفی‌الدین ارموی ساخته است. در اینجا بود که خلیفه از موضوع خبردار گشت و صفی‌الدین را پیش خواند. استاد در همین مجلس عود نواخت و بقدری ماهرانه هنرنمایی کرد که خلیفه در شگفت شد و فرمان داد از آن به بعد همواره ملازم وی باشد و مال و منال و مقرریش بیفزایند و این امتیازات تا بدانجا رسید که استاد را مقرری سالانه از پنج هزار دینار تجاوز کرد و چون از بار یافتگان مجلس خلیفه و مقربین حضور محسوب می شد برای مردم نیز کار می‌گذارند و از این ممر هم بیش از شصت هزار درهم دریافت می‌داشت.

صفی‌الدین مال فراوانی را بدین وسیله کسب می‌نمود صرف خوشی و کامرانی می‌کرد و بر خوان گسترده خود مسرفانه انفاق می‌نمود و این اسراف و تبذیر به جایی رسید که نقل کرده‌اند فقط بهای سبزی او به چهارصد درهم می‌رسید.

اوقاتش به شنیدن آواز خوانندگان و معاشرت با گلچهرگان می‌گذشت. او گاهی به کتابخانه می آمد و در آنجا می‌نشست ولی از این صرف وقت چندان سود فکری نمی‌برد. زیرا کتابداران همیشه مقدار زیادی از عرایض مردم آماده می‌داشتند و خلیفه به محض تشریف‌فرمائی به کتابخانه مشغول خواندن آنها می‌شد. در اوائل کار صدرالدین علی کتابدار نخستین او مورد توجه او بود لیکن چندی نگذشت که صفی‌الدین ارموی چون ندیم مجالس بزم بود پیش خلیفه بر همگان برتری یافت چنانچه خلیفه در اواخر خلافت خویش برای ترضیه خاطر صفی‌الدین عبدالمؤمن کتابخانه دیگری در سرای خلافت ترتیب داد و کتابهای گرانبهایی بدانجا منتقل نمود و کلید آن را به صفی‌الدین اورموی سپرد و از آن به بعد دیگر به کتابخانه سابق که ریاست آن با صدرالدین بود رفت و آمد نداشت او غالباً به این کتابخانه می‌آمد و در حجره ی کوچکی که برای وی ترتیب داده بودند می‌نشست و به مطالعه کتاب یا مصاحبت با اورموی یا قرائت عرایض مردم می پرداخت.

از قول صفی‌الدین نقل کرده‌اند که حکایت کرد روزی در حجره ی کوچکی بیرون کتابخانه نشسته مشغول استنساخ کتابی بودم. در جنب این حجره غرفه خلیفه قرار داشت و آنجا را برای جلوگیری از غبار گرد و خاک با ملحفه‌ای پوشانده بودم یکی از خدمتگذاران خردسال نزدیک آن مسند به خواب رفته و در حین خواب درغلطیده و روی مسند خلیفه آمده بود. ناگهان صدای پایی از راهرو به گوشم رسید. سر برداشتم و دیدم که خلیفه قدم ‌زنان می آید و مرا با اشاره دست به سوی خود می‌خواند.

سراسیمه به حضورش شتافتم و زمین خدمت بوسه زدم. خلیفه گفت این پسرک که اینجا خفته اگر بیدار شود و متوجه حضور من گردد زهره ترک می شود. تو آهسته او را از خواب بیدار کن تا من هم به باغ روم و مجدداً برگردم. خلیفه رو به باغ نهاد، من هم خادمک را بیدار کردم و مسند مرتب نمودم تا خلیفه باز آمد.

روزگار خلافت مستعصم که برای استاد صفی‌الدین ارموی دوران خوشی و کامرانی بود با هجوم وحشیانه مغولان خون ‌آشام و کشته شدن خلیفه بدست هلاکو پایان یافت ولی این هنرمند نامی برای حفظ جان خود پیش هلاکو رفت و در نزد او تقرب یافت. درباره چگونگی نزدیکی استاد به دستگاه هلاکوی دژخوی خواند میر چنین می‌نویسد:

"خواجه صفی‌الدین عبدالمؤمن که در عرصه گنبد دوار در فن موسیقی بی‌دلیل بود و مانند فیثاغورث در وقوف بر شعب اصول مقامات ضرب ‌المثل ... و او در زمان مستعصم در بغداد می بود و در وقت قتل و غارت آن بلده در گوشه‌ای خزیده و نیمروزی خود را بنواحی خرگاه هلاکوخان رسانید و بر پای ایستاد و بربط نواختن آغازید ... آن نوای روح‌افزای در مغولان بی‌سر و پا اثری نداشت و تا وقت غروب هیچ کس بحالش نپرداخت آخر الامر یکی از اهل هوش شمه‌ای از فضائل آن استاد ماهر به گوش پادشاه قاهر رسانید و ایلخان آن جناب را خوشتر از بربطش نواخته مالی خطیر از ارتفاعات و متسغلات بغداد مقرر ساخت که هر ساله بوی رسانند و آن عارفه مدتی مدید به خاجه میرسد..."

درباره چگونگی تشریف استاد به حضور هلاکوخان، نویسنده محترم آقای محیط طباطبائی داستان دیگری را که گویا در یک مجله موسیقی منتشر شده نقل کرده است که چگونگی اقدامات استاد را برای رفع خطر از مغولان تشریح می‌کند ولی به نظر ما موضوع این داستان با مناعت طبع و مقام استاد سازگار نیست و بهمین مناسبت از نقل آن خودداری شد.

در هر حال به سال 675 بود که شمس‌الدین محمد جوینی صاحب دیوان ممالک خانی شد و برادرش علاءالدین عطاء ملک صاحب کتاب جهانگشا را به بغداد فرستاد تا امور دولتی آنجا را اداره کند. صفی‌الدین به دستگاه عطا ملک نزدیک شد و پیش وی تقریب یافت چنانکه وی را به ریاست دارالانشای خویش منصوب ساخت.

او سپس برای ملاقات شمس الدین به تبریز رفت و آنجا نیز مورد نوازش و احترام صاحبدیوان قرار گرفت. صاحبدیوان برای خشنود ساختن استاد سالی یکصد هزار درهم برای وی مقرر داشت تا از مال دیوانی بغداد دریافت کند. در این سفر بود که به تقاضای صاحبدیوان به تعلیم پسر ارشد او شرف الدین هارون مشغول شد و رساله شرفیه را بنام او تألیف کرد.

خلاصه استاد صفی‌الدین اورموی را به روزگار فرمانروایی عطا ملک و صاحبدیوانی شمس‌الدین روزگار به خوشی و کامرانی می‌گذشت ولی از آنچه بدست می‌آورد و به تبعیت از طبیعت فوق العاده بذال و اسراف‌کارش چیزی را برای روزگار بعد نمی‌اندوخت. 

 

قرار در کف آزادگان نگیرد مال                    نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال 

 

کم کم فرزندان و نوادگان او بسیار شدند و خود نیز از هفتاد گذشته به هشتاد نزدیک می شد و در نتیجه از توانایی کار او می کاست. در پایان عمر اوضاع زندگی او آشفته گشت و مانند غالب هنرمندان آزاد اندیش روزگار به سختی می‌گذراند. گویی سختی و بدبختی او را از هر سو در میان گرفته بود چنانچه در سال 688 شهاب الدین عمر پسر خواهر رشید او بدون هیچ سببی در خانه خود را بدار آویخت و این حادثه دلخراش مایه اندوه فراوان او شد. در اینجا بود که آفتاب دولت خاندان جوینی نیز که از وی حمایت می‌کردند غروب کرد و با افول آن آفتاب سعادت و اقبال از افق زندگی صفی‌الدین بکلی ناپدید گشت . بنا به نوشته اربلی صفی‌الدین وضع دوران آخر زندگی خود را در تبریز به سال 689 چنین نقل کرده است:

"پس از مرگ علاءالدین و کشته شدن شمس‌الدین بخت از من رو برتافت و از حیث روزی و زندگی به سختی افتادم و از یکسو وامدار و از سوی دیگر دارای فرزندان متعدد شدم و در اثر سالخوردگی از تلاش در راه تحصیل معاش فروماندم."

آنچه مسلم است این تنگی و سختی با پیشرفت سال و ماه افزون می‌گشت و روزگار بر او سخت می‌گشت. کسی که بهای سبزیجات سفره گسترده مهمانیش به چهارصد درهم می رسید و عظمت دستگاه وی سرداران دژخیم مغول را خیره می‌کرد چنان تنگدست و بینوا شد که از پرداخت وام خود به مردم عاجز ماند. عاقبت یکی از طلبکاران عازمند استاد که مجدالدین نام داشت و غلام ابن صباغ بود از او به قاضی شکایت برد و چون نمی‌توانست وام را بپردازد محکوم به حبس شد و آن زندگی پرافتخار و باشکوه با این طرز غم‌انگیز پایان یافت. آری صفی‌الدین هشتاد ساله که روزگاری پنجه سحر آمیزش حیوانات را هم به رقص و طرب برمی‌انگیخت و حتی دژخیمان سنگدل را نیز به رقت و حیرت می‌آورد در زندان قاضی به جرم فقر و بی‌نوایی، روز هیجدهم صفر 693 جان سپرد.( فاعتبروا یا الوالابصار) 

 

نی نی که قدر فضل ندانست روزگار              این گفته بود وقت جوانی پدر مرا

 

کتاب شرح ادوار صفی الدین اورموی که به بررسی یکی از آثار صفی الدین اورموی یعنی «ادوار» پرداخته است. هر چند صفی‌الدین برای بازماندگان خود جز کالبدی بیجان که از زندان قاضی تسلیم ایشان شد چیزی از مال دنیا باقی نگذاشت. ولی میراثی که برای عالم علم و هنر بیادگار گذاشت بس عظیم گرانبها و از اندازه تقویم مادی خارج بود. شاگردانی که تربیت کرده بود خط و موسیقی را علمآ و عملاً در اکناف جهان ترویج می‌کردند و کتابهایی که نوشته بود همواره بین اهل فن مانند بهترین شاهکار جاویدان دست به دست می گردید و هیچ وقت تازگی و ارزش خود را از دست نداد. این کتابها در دوران زندگی او به زبانهای مختلف ترجمه می‌شد و در این زمان هم قابل نقل به زبان‌های زنده شناخته می‌شود. چنانکه بارون دولانژه آنها را در 1937 میلادی به زبان فرانسوی ترجمه و نشر کرد.

پس از مرگ غم‌انگیز استاد صفی‌الدین تألیفات و زندگی افسانه‌آمیز او داستانهایی به وجود آورده که هرچند غالب آنها دور از حقیقت است ولی اهمیت و عظمت مقام او را در پیش صاحبان فن به خوبی نشان می‌دهد.

شیرین ترین قصه‌ای که در این زمینه منتشر شده است از یک نفر موسیقی‌دان اواخر قرن نهم هجری است که در رساله‌ای به زبان ترکی قدیم نوشته آمده است. ترجمه این قصه به این شرح است:

در زمان استاد صفی‌الدین ارموی علمای مصر اجتماع کرده و خواستند که موسیقی را منع کنند. صفی‌الدین به حضور سلطان وقت رفته، گفت: ای سلطان ... اگر شتری را در ظرف چهل روز آب ندهند و پس از این مدت در ظرفی سیمین پیش او آب بگذارند و ما یک نوبتی از الحان موسیقی را آغاز کنیم اگر این شتر آب را رها کرده به موسیقی گوش فرا داد معلوم می شود که موسیقی علم شریفی است که نباید آن را منع کرد و در صورتی که شتر اعتنایی به موسیقی نکرده آب آشامید باید موسیقی را بعد از آن منع کرد.

سلطان سخن استاد را بجا دید و دستور داد شتری را از شترخانه سلطانی چهل روز آب ندهند. صفی الدین بعد از انقضای مدت به حضور سلطان آمده و گفت اکنون چه فرمایی؟ سلطان دستور داد تا علما و فضلا و متقیان درگاه را در مجلسی گرد آورند و پس از آن خاص و عام به انتظار ایستادند تا این واقعه شگفت را مشاهده کنند.

سلطان فرمود شتر تشنه را آوردند و در حضور وی دست و پایش را بستند سپس آب را در ظرفی سیمین پر کردند و در پیش روی شتر نهادند. شتر تشنه مهار را کشید و به سوی آب حمله ور شد.

در اینجا بود که استاد صفی‌الدین اورموی آغاز هنرنمایی کرد و از پنجه سحر ‌آفرینش ترانه‌ای بس بدیع و دلکش فروریخت و رو به شتر کرده و گفت: "اسمع یا جمل"( گوش فرا دار ای شتر)، می‌گویند وقتی آواز دلپذیر به گوش حیوان رسید از آب رو گردان شد و دیده به سوی استاد دوخت، و چون صفی‌الدین نواختن پرده را بپایان آورد قطره‌های سرشک از چشمان شتر چون مروارید غلطان سرازیر شد اما به محض اینکه استاد دست از نواختن بازداشت شتر مجدداً به سوی آب پیش رفت و وقتی صفی‌الدین مجدداً آواختن آغازید حیوان هنر دوست باردگر از آب کناره گرفت و از چشمش آب روان گشت. سه بار این امر تکرار شد و حضار مجلس تصدیق کردند که موسیقی علم شریفی است و رضایت دادند که مردم به تحصیل آن اشتغال ورزند.

این گونه داستانها گرچه با حقایق تاریخی و عقلی وفق نمی‌دهد لیکن مبین این حقیقت است که این استاد بزرگ اورمیه‌ای در تاریخ کشور خود مقام بس ارجمندی را پیدا کرده است و چون علاقه‌مندان به تاریخ زندگی او دسترسی نداشتند با نقل چنین افسانه‌هایی دل خوش می‌کردند.

این نکته فراموش افتاد که به نقل کتاب (کارنامه بزرگان) استاد صفی‌الدین اورموی سازی به نام (مغنی) اختراع کرده که گویا ترکیبی از قانون و رباب بوده و نزهه نام داشته است و حتی برخی اختراع ساز نزهه را نیز به استاد ارجمند و بزرگ نسبت داده‌اند.

پایه موسیقی شرق بر تعدیلی است که صفی‌الدین اورموی از گام موسیقی ایران از پرده بندی تنبور فراشان وارد نموده است این کنگره بیاد این دانشمند و موسیقی‌شناس و آهنگ‌ساز آغاز می‌گردد. 

 

روانت شاد باد ای استاد هنرمند و بزرگ. 

 

منبع:

کتابچۀ  "اجمالی بر زندگینامه استاد موسیقی و خط شیخ صفی الدین اورموی"

اداره کل میراث فرهنگی و گردشگری استان آذربایجان غربی

 

.